کد مطلب:140264 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

رسیدن موکب همایونی به منزل ذرود و ملاقات زهیر بن القین با آن سرور
پس از آنكه اردوی كیوان شكوه امام علیه السلام از منزلگاه حاجر كوچ كرده و بطرف عراق حركت كردند به منزلی ذرود [1] رسیده آنجا نزول اجلال نمودند.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:

جماعتی از طائفه فزاره و قبیله بجیله نقل كرده اند كه ما همراه زهیر بن قین بجلی كه عثمانی بود به سفر مكه معظمه مشرف شده بودیم، مناسك و اعمال حج را به عمل آورده زود برگشتیم در بین راه به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام برخوردیم ولی خوش نداشتیم كه با او هم منزل و هم صحبت باشیم مخصوصا از اردوی حضرت دوری می كردیم ولی در منزل ذرود به ناچار با حضرت هم منزل شدیم خیام با عظمت حضرت را در طرفی بر سر پا كردند و چادرهای ما نیز كه عیال همراه داشتیم در سمتی زده شد سفره پهن كرده غذا چیده مشغول خوردن شدیم ناگاه فرستاده جناب مولی الكونین سبط رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از در خیمه درآمد و سلام كرد گفت:

حضرت سلام فرستاده فرموده زهیر بن قین نزد ما بیاید.

ما چون شنیدیم از اوقات تلخی جواب نداده سرها بزیر انداخته لقمه از دست و دهان ما افتاد زهیر همسری داشت به نام دیلم (دلهم نسخه ب) دختر عمرو پشت پرده نشسته بود گوش می داد و این حالت ما را دید پرخاش كرد و به همسرش گفت:

سبحان الله!! این چه معنا دارد، شرم نداری و از روی پیامبر خجالت نمی كشی پسر پیغمبر تو در پی تو كس فرستاده و تو را خواسته چرا اجابت نمی كنی برخیز برو ببین اگر فرمایشی دارد كه می توانی از عهده آن برآئی مضایقه مكن و الا برگرد.


كلام آن شیرزن بر دل زهیر اثر كرد برخاست روانه اردوی كیوان شكوه حضرت شد. زهیر مردی شجاع و فرزانه و در حروب و غزوات همیشه غالب و ظافر و صاحب ایل و قبیله و شمشیر بود، بهر صورت وقتی نزدیك سراپرده با عظمت امام علیه السلام رسید جوانان علوی علامت، هاشمی شهامت و فاطمی فطرت از یازده ساله تا بیست ساله جناب زهیر را استقبال كردند به در چادر رساندند، زهیر وارد شد چشمش بر جمال ملكوتی و دل آرام امام علیه السلام افتاد كه بر وساده امامت تكیه داده و به راز و نیاز مشغول می باشد.

شعر



چو گل پیشانی دولت گشاده

به بالش پشت دولت باز داده



سخن می گفت آب از دیده می ریخت

به دامن گوهر ناچیده می ریخت



گره چون غنچه بودش بر دل تنگ

همی شست آستین از اشگ گلرنگ



زهیر سلام كرد، حضرت جواب داد و اذن جلوس، سپس احوال پرسی نمود.

ملا حسین كاشفی در روضة الشهداء می نویسد:

امام علیه السلام به زهیر فرمودند: ای زهیر هیچ میل داری كه مركب مجاهدت در میدان محبت الهی بتازی و به آب شمشیر تابدار آتش فساد را منطفی [2] سازی و پروانه وار بر حوالی شمع شهادت پرواز نمائی و دری از خشنودی حق سبحانه بر روی خود بگشائی:

ز جان بگذری تا بجانان رسی.

مقصود آنكه در نصرت و یاری من كمر همت ببند و دست به دامان ولایت من بزن تا در دنیا و آخرت با من همراه باشی.

زهیر سخنان امام علیه السلام را با دقت شنید و سپس در فكر فرو رفت، عقل و نفس او با هم در جنگ و جدال شدند، عقل می گفت اطاعت كن، نفس وی اغواء نموده و


می گفت در این راه جانت را خواهی باخت و از لذائذ دنیوی محروم خواهی شد باری پس از درنگ و تأمل عاقبت جذبه رحمانی زهیر را از چنگ وساوس شیطانی و تسویلات نفسانی نجات داد كم كم رخسارش برافروخت و صورتش منور گشت سر بلند كرد عرضه داشت:

ای عزیز پیغمبر و ای نور دیده فاطمه اطهر به دیده منت دارم، در راه تو از جان و مال و عیال و فرزند گذشتم به همان شرطی كه فرمودی یعنی در آخرت با شما باشم.

شعر



سری كه پیش تو بر آستان خدمت نیست

سری است آنكه سزاوار تاج خدمت نیست



به پیش اهل نظر كم بود ز پروانه

دلی كه سوخته آتش محبت نیست



مدتها است كه مترصد این دولت و مترقب چنین سعادتی بودم منت خدای را كه بكام دل رسیدم پس از جا برخاست متوجه خیام خود شد اما شادان و خندان، رویش از كثرت شادی برافروخته امر كرد به نوكرها كه اسباب و اساس و بنه و خیمه او را كندند و به اردوی حضرت ملحق كردند و به یاران خود گفت هر كه میل بهشت دارد همراه من بیاید كه من رفتم و هر كدام از شهادت كراهت دارد از من مفارقت نماید، اغلب یاران زهیر از وی اعراض نموده روی به كوفه نهادند.

بعضی از مورخین گفته اند: پسر عموی وی سلمان بن مضارب بن قیس از جمله كسانی بود كه با او موافقت كرده و همراه وی به اردوی امام علیه السلام آمد و در كربلاء بعد از نماز ظهر روز عاشوراء شهید گردید.

مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:

سپس زهیر همسر خود را طلاق داد و او را بدینوسیله رها نمود.


ملا حسین كاشفی در روضه می نویسد:

زهیر به همسر خویش گفت: ای زن از مال و اسباب من هر چه قدر می خواهی بردار و همراه برادرت به كوفه برو كه من رفتم نوكری پسر مرتضی علی علیه السلام را اختیار كردم و تا جان دارم سر از آستانش برنمی دارم.

همسرش كه این سخنان بشنید گریست و گفت:

ای مرد بی وفائی مكن كه من خضر راه تو شدم اكنون كه می روی نوكری پسر مرتضی علی را بنمائی مرا هم ببر كنیزی دختر مرتضی علی را نمایم تو غلام آن در خانه باش و من هم كنیز آن خانواده، پس هر دو باتفاق كمر خدمتكاری اولاد رسول بر میان بسته و طریق هواداری احفاد بتول اختیار فرموده و بدین ترتیب سعادت هر دو سرا را كسب نمودند.

وین كار دولت است كنون تا كرا رسد.


[1] با ذال نام كوهي است در راه مكه معظمه.

[2] خاموش.